امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۰

کسی که عشق نورزد سیاه دل باشد

چو سر ز خاک لحد بر زند، خجل باشد

کسی که سر ننهد در رهش، چه سر دارد؟

دلی که جان ندهد در غمش، چه دل باشد؟

هوای دوست ز سر کی برون کند عاشق

هزار سال اگر زیر خشت و گل باشد

ز هجر سلسله شوق منقطع نشود

مرا که رشته جان با تو متصل باشد

اگر به تیغ جدایی مرا نخواهد کشت

بهل که تا بکشد کو ز من بحل باشد