گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

به دیده و دل من دوست خانه می‌طلبد

چرا در آتش و آب آشیانه می‌طلبد؟

زبان بسوخت ز آه و ز بهر شرح فراق

لبم ز جان پر آتش زبانه می‌طلبد

دلم به سوی بتان میل می‌کند وآنگاه

مزاج عافیتم در زمانه می‌طلبد

تنم که غرقه به خون شد ز آشنایی چشم

فتاده در دل دریا کرانه می‌طلبد

خیال دوست درین خانه پا بر آتش سوخت

کنون کز آب دو چشمم ترانه می‌طلبد

سواد دیده سپر ساختم که غمزه او

ز بهر تیر بلا را نشانه می‌طلبد

میان نازک او را به بر بگیرم تنگ

که از برای گسستن بهانه می‌طلبد

شده‌ست خسرو بی‌خویش در میانش گم

تنی چو موی که موی دو شانه می‌طلبد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

نه موج از دل دریا کرانه می طلبد

که بهر محو شدن تازیانه می طلبد

منم که بیخبرم در سفر ز منزل خویش

و گرنه تیر هوایی نشانه می طلبد

گهر صدف طلبد، تیغ آبدار نیام

[...]

شاطرعباس صبوحی

دلی که در خم زلف، شانه می‌طلبد

چو طایری است که شب، آشیانه می‌طلبد

ز شوق خال تو، دل می‌تپد در آن خم زلف

حریص بین، که به دام است و، دانه می‌طلبد

دلم به خانه خرابی خویش می‌گرید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه