گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

صبا نو کرد باغ و بوستان را

پیاله داد نرگس ارغوان را

به خط سبز، صحرا نسخه برداشت

سواد روشن دارالجنان را

سحرگاهان چکید از قطره ابر

گلوتر گشت مرغ صبح خوان را

مزاج از قطره ها خشک کرد نرگس

چو بیماری که یابد ناردان را

بنفشه کوژ پیش سر گویی

تواضع می کند پیر و جوان را

مگر بوسی نمی خواهد ز سوسن

که غنچه تنگ می گیرد دهان را

الا ای بلبل آخر بانگ بر زن

که سوسن گرد می نارد زبان را

نگارا بلبل اینک می کند بانگ

روان کن در چمن سرو روان را

مرا گفتی مبین در من به گل بین

به گل نسبت مکن روی چنان را

جوانی می رود از دست بر باد

برو لنگر بنه رطل گران را

گل اندک عمر و چندان باد در سر

چگونه خنده ناید گلستان را

به باغ مجلس خود، همچو بلبل

نگه کن خسرو شیرین زبان را