گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گل به تماشای چمن می رود

باد به گلگشت سمن می رود

آینه گشته ست ز عکس سمن

آب که در زیر سمن می رود

دوش شنیدم که به هر مجلسی

از دهن غنچه سخن می رود

وقت بهار آمد و ایام گل

آه که یار از بر من می رود

راحت روح است رخش، چون کنم

روح دل و راحت تن می رود

عهد شکسته ست و به هنگام صبر

آن صنم عهد شکن می رود

خسرو دلسوخته را در غمش

عمر در اندوه و حزن می رود