گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بس که خون جگر از راه نظر بیرون شد

دل نمی باید ازین ورطه ره بیرون شد

ناوک چشم تو تا خون دلم ریخت ز چشم

در میان دل و چشم من آن دم خون شد

از تب هجر بمردیم به کنج غم و هیچ

کس نپرسید که آن خسته غمگین چون شد

تا چو ماه نو ازان مهر جدا افتادم

عمر من کم شد و مهر رخ او افزون شد

گر نه زنجیر دل از طره خوبان کردند

زلف لیلی ز چه رو سلسله مجنون شد

یار چون درج عقیقی به تبسم بگشاد

چشم خسرو چو صدف پر ز در مکنون شد