گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

تا جهان بود، از جهان هرگز دلم خرم نبود

خرمی خود هیچگه گویی که در عالم نبود

گر چه کار عاشقان پیوسته سامانی نداشت

اینچنین یک بارگی هم ابتر و در هم نبود

غم برون ز اندازه شد ما را و دل بر جا نماند

ای خوش آن وقتی که دل بر جای بود و غم نبود

غم همه وقت و طرب یکدم بود، باری مرا

در تمام عمر می اندیشم آن یکدم نبود

چرخ اگر بد با دل خرم بود، با من چراست؟

تا دل من بود، باری هیچگه خرم نبود

با دل مجروح رفتم دی به دکان طبیب

حقه را چون باز کرد، از بخت من مرهم نبود

گفتم این غمهای دل بیرون دهم تا وارهم

در همه عالم بجستم هیچ جا محرم نبود

آدمی خوشدل نباشد، گر چه در جنت بود

آدمی خود کی تواند بود، چون آدم نبود

دهر با مردم نسازد، زان خران دارند گنج

ور نه این مردار در ویرانه او کم نبود

گر توانی، خسروا، دل را عمارت کن، از آنک

در جهان کس را بنای آب و گل محکم نبود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اهلی شیرازی

از جهان رفت آنکه مانندش درین عالم نبود

شاه میداند که هرگز مثل او آدم نبود

علم و حلم و دانش و لطف و مروت جمله داشت

غیر عمر از آنچه می بایست هنچش کم نبود

چون مسیحا گر چه می بخشید جان مرده را

[...]

میرزا حبیب خراسانی

در ازل کاین جلوه در خاک و گل آدم نبود

مهر رخسار علی را از تجلی کم نبود

از لب لعلش دمی در طینت آدم دمید

گر نبود آندم، نشان از هستی آدم نبود

عاشقانرا با رخ و زلفش عجایب عالمی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه