آرام جان می رود، دل را صبوری چون بود
آن کس شناسد حال من کو هم چو من در خون بود
بربست چون جوزا کمر، آمد به جوزا زان قمر
یعنی که این عزم سفر بر طالع میمون بود
گویند حال خود، بگو پیشش مگر تابد عنان
این با کسی گفتن توان کو از دلم بیرون بود
این در که از چشم افگنم بگسست جیب دامنم
چون ریسمانی شد تنم کاندر در مکنون بود
لیلی و موی او بر او، آن کس که دیدش مو به مو
داند که زنجیر از چه رو بر گردن مجنون بود؟
جعد و خطش جویم همی زین تار موی چون خمی
خود عاشقان را در دمی سودای گوناگون بود
رنجم مبادا بر تنی، چون من مبادا دشمنی
من دانم و همچون منی کاندوه هجران چون بود
وه کان پری وش ناگهان، زین دیده تر شد نهان
از خسرو آموزد فغان، فرهاد، اگر اکنون بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.