گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

زمانه چون تو دلجویی ندارد

فلک مثل تو مهرویی ندارد

بنامیزد نسیمی کان تو داری

گل سوری ازان بویی ندارد

چو بدخویی کند چشم تو با من

دلم گوید که بدخویی ندارد

تن من موی شد بهر میانت

چو بهره از میان مویی ندارد

سر من بر سر زانوست از تو

سر من هیچ زانویی ندارد

سخن بشنو مگر از بنده خسرو

جهان چون او سخنگویی ندارد