گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دلم بی وصل جانان جان نخواهد

که عاشق جان بی جانان نخواهد

دل دیوانگان عاقل نگردد

سر شوریدگان سامان نخواهد

طبیب عاشقان درمان نسازد

مریض عاشقی درمان نخواهد

اگر صد روضه بر آدم کنی عرض

برون از گلشن رضوان نخواهد

ورش صد بنیامین را هست یعقوب

بغیر از یوسف کنعان نخواهد

اگر گویم، خلاف عقل باشد

که مفلس مملکت خوبان نخواهد

کجا خسرو لب شیرین نجوید

چرا بلبل گل خندان نخواهد؟

دلم جز روی و موی گلعذاران

تماشای گل و ریحان نخواهد

ز رویش می گریزد زلف مشکین

که پند و صحبت خاقان نخواهد

از آن خسرو ز دهلی رفت بیرون

که ملک هندویی سلطان نخواهد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

دلی دارم که جز جانان نخواهد

همین معشوقه خواهد، جان نخواهد

گر جان خواهد از وی خوبرویی

روان بدهد، ز من فرمان نخواهد

مرا گویند، سامانی نداری؟

[...]

خواجوی کرمانی

دلم بی وصل جانان جان نخواهد

که عاشق جان بی جانان نخواهد

دل دیوانگان عاقل نگردد

سر شوریدگان سامان نخواهد

روان جز لعل جان افزا نجوید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه