حاصل اگر از زلف تو یک بار توان کرد
صد زاهد دین، بسته زنار توان کرد
دیوانه شود زنده، ولی خلق بمیرند
گر نقش جمال تو به دیوار توان کرد
آن تیز نگه کردن تو جانب عشاق
نیشی ست کز آن صد جگر افگار توان کرد
داری چو هوس بردن دل، پیش در تو
دلها بتوان بردن و انبار توان کرد
عشق چو تویی، گر چه که سوزنده بلایی ست
کاری ست که جان در سر این کار توان کرد
آن دم که بگرییم ز هجران تو با خویش
ماتم زده ای چند در آن یار توان کرد
بر خسرو بیچاره ز اندوه دل خویش
بر مورچه گر کوه گران بار توان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل چون تهی از دردوغم یار توان کرد
این ظلم چسان بر دل افگار توان کرد
هر دل که پرازخون شود از داغ عزیزان
از گریه محال است سبکبار توان کرد
این درد نه دردی است که بیرون رود از دل
[...]
پیکان تو مشکل که به دل یار توان کرد
دیگر چه علاج دل بیمار توان کرد؟
من مردم و یک بار به خاکم نگذشتی
این کوه غمی نیست که هموار توان کرد
کس شغل محبّت نرسانده ست به پایان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.