دولت نه به زور است و به زاری چه توان کرد
با بنده نداری سر یاری چه توان کرد
من بر سر آنم که کنم جان به فدایت
آری سر وصلم چو نداری، چه توان کرد
صبر است دوای دل بیچاره محزون
ای دل، چو تو بی صبر و قراری، چه توان کرد
ای مردمک دیده، اگر تیغ فراقش
خون جگرت ریخت به زاری چه توان کرد
بی یاد تو یک لحظه نفس می نزنم من
ای دوست، گرم یاد نداری چه توان کرد
گر بنده بیچاره نوازند، توانند
وز نیز برانند به زاری چه توان کرد
جان در سر و کار تو کند خسرو بیدل
لیکن تو به آن سر چو نداری، چه توان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.