دلم برد و بوی وفایی نداشت
دلش راز غم آشنایی نداشت
تحمل بسی کرد گل در بهار
ولی پیش رویش بقایی نداشت
زهی جان به جانان سپرده، دریغ
که در خورد همت صلایی نداشت
صبوری برون شد ضروری ز من
که در سینه تنگ جایی نداشت
کنون شیشه را بر طبیب آورم
که زاهد قبول دعایی نداشت
فلک عاشقی را چو بر من گماشت
جز این در خزینه بلایی نداشت
چه بینم به بیهوده در باغ دهر؟
که هرگز نسیم وفایی نداشت
فراهم نشد ریش عشق کهن
که پیکان خوبان خطایی نداشت
به زنجیر او، خسروا، دل مبند
که سلطان نظر بر گدایی نداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدین ملک ده روزه رائی نداشت
که چندان نو آیین نوائی نداشت
فقیری در این عرصه جایی نداشت
سزای نشستن سرایی نداشت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.