گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

امشب که چشم من به ته پای او بخفت

جان رخ نهاده بر رخ زیبای او بخفت

شب تا به صبح دیده من بود و پای او

چشمم نخفت هیچ، ولی پای او بخفت

مردم ز دیده در طلبش رفت و آن نگار

از راه دیگر آمد و بر جای او بخفت

با هر مژه عتاب دگر داشتم، و لیک

سر مست بود، نرگس رعنای او بخفت

از رشک تا به صبح نخفتم که جعد او

پیچیده در میانش و بالای او بخفت

آن جعد تیره پشت به من کرد و رو بتافت

کاندر رهش ز بهر چه مولای او بخفت؟

نومید باد دیده خسرو ز روی او

گر چشم من شبی به تمنای او بخفت