گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ترک من طره مشوش کرده است

لاله از مشکش منقش کرده است

روی هم همچون آتش او ز ابروان

ماه را نعلی در آتش کرده است

می گشاید از نظر تیر بلا

می کند آنچه که آرش کرده است

سر خوش از باده بود پیوسته او

لیک با باده سری خوش کرده است

غمزه های چشم مخمورش مدام

دل بدان لعل شکروش کرده است

رشته صبر مرا بگسسته است

زلف تو بس که کشایش کرده است

زان پریشان شد چون مو خسرو، مگر

یاد آن زلف مشوش کرده است