مردم از کوی تو چون بیدل نرفت
هر که در میخانه شد عاقل نرفت
عمر در سر شد به رسوایی عشق
وین هوس از جان بی حاصل نرفت
مهر رویش در دلم پنهان نماند
آفتاب اندر حجاب گل نرفت
کاروان بگذشت و محمل ماند دور
وز دل من یاد آن محمل نرفت
برکشیدم تنگ تن را سوی صبر
لاشه لاغر بود تا منزل نرفت
ما و غرق بحر هجران، چون کنیم
کشتی درویش در ساحل نرفت
با کسی وقتی وصالی داشتیم
سالها بگذشت و آن از دل نرفت
شکر کن، خسرو، بلای عشق را
زانکه این فیض است، گر قابل نرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.