روزگاریست که در خاطرم آشوب و فلانست
روزگارم چو سر زلف پریشانش از آنست
در همه شهر چو افسانه بگفتند زن و مرد
قصه ما که برانیم که از خلق نهان است
همچنان در عقب روی نکو می رودم دل
گر همی خواند، وگرنه، چه کند، موی کشانست
گنه از جانب ما می کند و می شکند عهد
هر چه فرماید، گر چه نه چنانست، چنانست
حاکم است، ار بکشد، ور نکشد، یا بنوازد
چه کنم، بر سر مملوک خودش ترک روانست
ما همانیم که بودیم و ز یادت به ارادت
یار مشکل همه آنست که با ما نه همانست
می رود غافل و آنگه نکند نیز نگاهی
زان که خسرو ز پیش نعره زنان جامه درانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حال و هوای ناپایدار و آشفتگی درونی گوینده است. او از روزگار خود، که شبیه به زلف پریشانی است، شکایت میکند و اشاره دارد که داستان او و عشقش در میان مردم شهر همچون افسانهای تنها شنیده میشود. گوینده در تلاش برای حفظ رابطهاش با معشوقهاش است، اما احساس میکند که طرف مقابل به او بیتوجه است و این باعث درد و رنج او میشود. او به نوعی به خیانت و عهدي که شکسته شده اشاره میکند و حس غم و اندیشه عمیقش دربارهٔ عشق را بیان میکند. گوینده در نهایت میفهمد که وضعیتی که در آن قرار دارد، از پیش غیرقابل تغییر است و همچنان در کشمکش با احساسات خود به سر میبرد.
هوش مصنوعی: روزگاری را سپری میکنم که در ذهنم آشفتگی و سر درگمی وجود دارد. حال و روزم مانند موهای پریشان اوست.
هوش مصنوعی: در همه جا داستان ما را مانند افسانهای تعریف میکنند، اما مرد و زن قصه ما از نظر مردم پنهان هستند.
هوش مصنوعی: من همچنان به دنبال دلخواه و خوبیها حرکت میکنم. اگر دلام مرا بخواند و راه را نشان دهد، خوب است؛ اما اگر نه، با کشش مو به سمت جلو میروم.
هوش مصنوعی: ما گناه میکنیم و پیمانها را میشکنیم، هر چه او فرموده باشد، حتی اگر واقعاً چنین نباشد، به نظر میرسد که چنین است.
هوش مصنوعی: حاکم میتواند هر طور که بخواهد با زیر دستانش رفتار کند؛ چه آنها را بکشد، چه نادیده بگیرد یا به آنها محبت کند. من چه کاری از دستم برمیآید وقتی که همه اینها بر عهده اوست و سرنوشت من در دست اوست؟
هوش مصنوعی: ما همان افرادی هستیم که همیشه بودیم و فراموشی عشق یار برای ما سخت است. مشکل اینجاست که دیگران با ما تغییر کردهاند و همانند گذشته نیستند.
هوش مصنوعی: او غافلانه میرود و حتی نگاهی هم به پشت نمیاندازد، زیرا خسرو با نعرهای در حال ترک کردن جای خود و از دست دادن لباسش است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل دیوانه که خود را به سر زلف تو بستست
کس بر او دست نیابد که سر زلف تو بستست
چکند طالب چشمت که ز جان دست نشوید
بوی خون آید از آن مست که شمشیر به دست است
به امیدی که شبی سرزده مهمان من آیی
[...]
زینهار ایدل از آن غمزه که شمشیر بدست است
باحذر باش که از مست کسی طرف نبستهست
کس چه سان از تو برد جان که زدنباله حشمت
حشم ناز و فنون تا نگری دست بدست است
کام من از تو همین بس که بپای تو نهم سر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.