گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

عشق با جان بهم از سینه برون خواهد رفت

تا ندانی که به تعویذ و فسون خواهد رفت

دل گرفتار و جگر خسته و تن زار هنوز

تا چه ها بر سر مسکین زبون خواهد رفت

کافری بر سرم افتاد و دلم خود شده بود

نیم جانی که به جا بود، کنون خواهد رفت

با توام دیده برافگند چو تو برگشتی

تا میان من و او باز چه خون خواهد رفت

چند پویم به درت، وه که من گم شده را

جان درآمد شد کوی تو برون خواهد رفت

چند خونابه خورم، هیچ گهی از دل من

یا رب، این سلسله غالیه گون خواهد رفت؟

چند گویی که فراموش کن او را، خسرو

آخر این روی نکو از دل چون خواهد رفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

تا ندانی ز دلم یار برون خواهد رفت

گر چه بر من ستم از شرح فزون خواهد رفت

ترک من تاختن آورد برین جان خراب

جان که زین پیش نرفته ست، کنون خواهد رفت

مست و دیوانه وش از خانه برون می آیی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه