هر که را در سر زلف صنمی دسترسی است
برود گر به سر ماه همان رشته بس است
هیچ کس نیست که او را به جهان دردی نیست
وانکه دردیش نباشد به جهان هیچ کس است
پخته شد در هوس دوست دلم بریانم
بجز این هر چه که پخت این دل بریان هوس است
گلرخا، روی تو آن را که در آمد در چشم
هر که را گل به دو چشم آیدش او هم چو خس است
عاشقان راست شب واپسی از روز حیات
زلف کز روی چو روزت قدری باز پس است
زلف تو در دلم آمد، نفسم بسته بماند
زار می گریم و چندین گر هم در نفس است
از لب خود شکری ده که ز حسرت خسرو
دست مالان و رخ آلوده به خون چون مگس است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و درد ناشی از آن میپردازد. شاعر به زیبایی و جذابیت محبوب اشاره میکند و میگوید که کسی که به زلف محبوب دسترسی دارد، میتواند از آن لذت ببرد. او همچنین بیان میکند که هیچکس در جهان نیست که از درد عشق در امان باشد. شاعر از آتش عشق و هوس خود سخن میگوید و اینکه این حسها دلش را میسوزانند. او اشاره میکند که زیبایی محبوب مانند گلی است که در چشم عاشق میدرخشد و عاشقان بیخواب و خستهاند. در نهایت، شاعر از حسرتهایش میگوید و به لزوم پذیرفتن و فراموش نکردن این عشق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به زلف یک معشوق دسترسی دارد، کافی است که به همان زیبایی و جذابیت ماه توجه کند و از آن لذت ببرد.
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیا نیست که از درد و رنج بیبهره باشد و تنها کسی که از درد و رنج در امان است، خود به هیچکس در این دنیا تعلق ندارد.
هوش مصنوعی: دل من از شوق دوست به شدت در حال سوختن و تپش است و هر چیزی که این دل را از آن سوختگی نجات دهد، فقط هوس و خواستههایم است.
هوش مصنوعی: چهرهی زیبا و دلربا تو باعث میشود که هر کسی به تو نگاه کند، به مانند گلی در چشمانش جلوهگر میشوی و در مقابل، کسانی که زیبایی تو را نمیبینند، چیزی جز علفی ساده نیستند.
هوش مصنوعی: عاشقان زمانی را که شب به صبح تبدیل میشود، با روزی که از عمرشان میگذرد، مقایسه میکنند. زلف معشوق که به زیبایی روز میماند، به آنان یادآوری میکند که زیبایی و شکوهی که در هر روز وجود دارد، محبوب و دلبرشان نیز از آن بهرهمند است.
هوش مصنوعی: زلف تو در دل من جا گرفته است، به طوری که نفسام در دل گیر مانده و به شدت در حال گریهام، حتی اگر نفسهایم هم محدود باشند.
هوش مصنوعی: از لب خود شیرینی بزن که حسرت کسانی چون خسرو به جای مانده، و چهرههایی که به خون آغشتهاند مثل مگس است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیگر اسکاف حکیمی که بخوی مگس است
دول حلواست چو حلوا ز همه باز پس است
بانگ بیهوده همیدارد گوئی جرس است
وز بسی گنده دکانش بمثال جرس است
گر چه با مایه کمی دون و دنی و دنس است
[...]
عشق این است که ما راست دگرها هوس است
هر که چون ماست نشانیش ز معشوق بس است
در حضوریم به کویش ز شد آمد فارغ
شهر پندار که بی محتسب و بی عسس است
خود چه باک است اگر شهر پر از محتسب اند
[...]
لیلیاش در دل و گوشش به صدای جرس است
یا رب این مغلطه مجنون ترا با چه کس است
میبرد برگ گلی باد ز گلزار برون
بلبلی در پس دیوار مگر در قفس است؟
بلبل از بیخودی عشق جهد شاخ به شاخ
[...]
با تو آمیزش غیر الفت قند و مگس است
خودفروشی مکن ایشوخ بس است ارهوس است
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.