گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر که را در سر زلف صنمی دسترسی است

برود گر به سر ماه همان رشته بس است

هیچ کس نیست که او را به جهان دردی نیست

وانکه دردیش نباشد به جهان هیچ کس است

پخته شد در هوس دوست دلم بریانم

بجز این هر چه که پخت این دل بریان هوس است

گلرخا، روی تو آن را که در آمد در چشم

هر که را گل به دو چشم آیدش او هم چو خس است

عاشقان راست شب واپسی از روز حیات

زلف کز روی چو روزت قدری باز پس است

زلف تو در دلم آمد، نفسم بسته بماند

زار می گریم و چندین گر هم در نفس است

از لب خود شکری ده که ز حسرت خسرو

دست مالان و رخ آلوده به خون چون مگس است

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سوزنی سمرقندی

دیگر اسکاف حکیمی که بخوی مگس است

دول حلواست چو حلوا ز همه باز پس است

بانگ بیهوده همیدارد گوئی جرس است

وز بسی گنده دکانش بمثال جرس است

گر چه با مایه کمی دون و دنی و دنس است

[...]

حکیم نزاری

عشق این است که ما راست دگرها هوس است

هر که چون ماست نشانیش ز معشوق بس است

در حضوریم به کویش ز شد آمد فارغ

شهر پندار که بی محتسب و بی عسس است

خود چه باک است اگر شهر پر از محتسب اند

[...]

قدسی مشهدی

لیلی‌اش در دل و گوشش به صدای جرس است

یا رب این مغلطه مجنون ترا با چه کس است

می‌برد برگ گلی باد ز گلزار برون

بلبلی در پس دیوار مگر در قفس است؟

بلبل از بی‌خودی عشق جهد شاخ به شاخ

[...]

نیر تبریزی

با تو آمیزش غیر الفت قند و مگس است

خودفروشی مکن ایشوخ بس است ارهوس است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه