گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای صد شکست زلف ترا زیر هر خمی

در هر خمیش مانده به هر گوشه درهمی

گه گه به ناز شانه کن آن زلف را، مگر

دلهای دورمانده برون آید از خمی

مویی شدم ز هجر و تو گویی کز این قدر

کاین از پی من است نگنجم به عالمی

در رشک آن که در غم تو گرددم شریک

می میرم و غم تو نگویم به همدمی

گر جان رود، تو پرسش بیماریم میا

ترسم که در دل آیدت از دیدنم نمی

افسوس مردنم مخور، ای پادشاه حسن

زیرا گدای مرده نیرزد به ماتمی

چون درد کهنه در دل من یادگار تست

یارب مباد درد مرا هیچ مرهمی

گر بی تو در بهشت برندم، زنم ز آه

آتش در آن بهشت که گردد جهنمی

نبود عجب که مهر تو می روید از زمین

هر جا که از دو دیده خسرو چکد نمی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

تا خوی ابر گل رخ تو کرده شبنمی

شبنم شده‌ست سوخته چون اشک ماتمی

... این مصرع ساقط شده ...

کاندر جهان به کس مگرو جز به فاطمی

کی مار ترسگین شود و گربه مهربان؟

[...]

ناصرخسرو

ای آدمی به صورت و بی‌هیچ مردمی

چونی به فعل دیو چو فرزند آدمی؟

گر اسپ نیست استر و نه خر، تو هم چن او

نه مردمی نه دیو، یکی دیو مردمی

کم دید چشم من چو تو زیرا که چون کمند

[...]

منوچهری

آمد بهار خرم و آورد خرمی

وز فر نوبهار شد آراسته زمی

خرم بود همیشه بدین فصل آدمی

با بانگ زیر و بم بود و قحف در غمی

سوزنی سمرقندی

صدر جهان رسید بشادی و خرمی

در دوستان فزونی و در دشمنان کمی

شاه جهان و صدر جهان شاد و خرم است

جاوید باد شاه بشادی و خرمی

ای شاه راز طلعت فرخنده فال تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه