گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

فراهم کرد شکل کج کلاهی

که در زیر کلاهش هست ماهی

گناه از دیدن خوبانست حقا

که نفروشم به صد توبه گناهی

سیه رویم ز دل کاین دل چنان سوخت

که بر رو می رود خون سیاهی

چنانم شب دراز آمد که شادم

اگر خورشید بینم بعد ماهی

خیالت خوابگه در چشم من کرد

مرنج، ار هست ناخوش خوابگاهی

ز سوزت چون رهم، ای جان من، وای

که دایم از غمت هستم به چاهی

به هر گلزار اشکم سبزه ها رست

سمندت را رسد زینسان گیاهی

مرا درد و غمت ز آن روی کشتند

که خسرو را رسد در دیده راهی