گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

فراهم کرد شکل کج کلاهی

که در زیر کلاهش هست ماهی

گناه از دیدن خوبانست حقا

که نفروشم به صد توبه گناهی

سیه رویم ز دل کاین دل چنان سوخت

که بر رو می رود خون سیاهی

چنانم شب دراز آمد که شادم

اگر خورشید بینم بعد ماهی

خیالت خوابگه در چشم من کرد

مرنج، ار هست ناخوش خوابگاهی

ز سوزت چون رهم، ای جان من، وای

که دایم از غمت هستم به چاهی

به هر گلزار اشکم سبزه ها رست

سمندت را رسد زینسان گیاهی

مرا درد و غمت ز آن روی کشتند

که خسرو را رسد در دیده راهی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

به راه اندر همی شد شاهراهی

رسید او تا به نزد پادشاهی

باباطاهر

به قبرستان گذر کردم صباحی

شنیدم ناله و افغان و آهی

شنیدم کله‌ای با خاک می‌گفت

که این دنیا نمی‌ارزد بکاهی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
مسعود سعد سلمان

نگارینا نرستی ز آب و در آب

سبک رفتاری و نیکو شناهی

بلی تو ماهی سیمی و هرگز

نترسد در میان آب ماهی

کنارم آبگیری هست و در وی

[...]

انوری

زهی بگرفته از مه تا به ماهی

سپاه دولت پیروز شاهی

جهانداری که خورشیدست و سایه

یکی شاهنشهی دیگر الهی

خداوندی که بنهادند گردن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه