گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گل آمد و هر مرغی زد نغمه به هر باغی

هر فاخته ای دارد با همسر خود داغی

از باد صبا هر کس بشکفته چو گل خرمن

آن باد که من جویم کی می وزد از باغی؟

هر کس غم خود گویان با قمری و با بلبل

من سوخته می جویم رو کرده سیه زاغی

من سوخته ام، زاهد، تو طعنه زنی هر دم

تا چند نهی داغی ما را زبر داغی

خسرو نشود هرگز عشق و خردت با هم

کان زاغ نمی گنجد در خانه انباغی