ماه تابانست و همچون روی تو تابنده نیست
ابر بارانست و همچون چشم من بارنده نیست
پیش رفتارت نیاید راه کبکم در نظر
گر رونده هست، لیکن همچو تو آینده نیست
حور بسیار است، دل بردن نیارد همچو تو
شوخ و عیار و مقام پیشه و بازنده نیست
چون بلایی نیست چشمت را به کشتن باز کن
هر که در عهدت به مرگ خویش میرد، زنده نیست
دل کرا سوخت در این غم بر من دل سوخته
جز دل من چون کسی پهلوی من سوزنده نیست
در وفای یار باید باخت باری جان خویش
چونکه جان بیوفا با هیچ کس پاینده نیست
چند دیده بر زمین ساید ز عشق پای تو
چشم خسرو، کاو به خاکی از درت ماننده نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کار اهل الله را طعن از کسی زیبنده نیست
هرچه خواهد میکند عارف کسی را بنده نیست
درد بیدردی عجب دردی است ضعف طرفهای است
صاحب این درد گویا در حساب زنده نیست
طفل چون آید به عالم گریهاش دانی چراست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.