روزگاری شد که دل با داغ هجران خو گرفت
از نصیحت باز کی گردد دلی کان خو گرفت
مشکل است آزاد بودن، دل که با دلبر نشست
مردنست، از تن، جدایی دل که با جان خو گرفت
عقل بیرون شد ز من، پرسیدمش کین چیست، گفت
ما که هوشیاریم با دیوانه نتوان خو گرفت
من شبی چون کوه دارم زین دل کوتاه روز
خرم آن ذره که با خورشید تابان خو گرفت
طاقت رویت ندارم، گرچه میدانم از آنک
چشم بیاقبال من با پای دربان خو گرفت
طاقت رویت ندارم، گرچه میدانم، از آنک
چشم بیاقبال من با پای دربان خو گرفت
آگهی کی دارد از اسکندر تشنهجگر
خضر تنها خوار کو با آب حیوان خو گرفت
دل به زلفت ماند، ازو بوی مسلمانی مجو
زان که عمری رفت کاندر کافرستان خو گرفت
گر خیالت مونس دل شد مرا، بازش مدار
هم به من بگذار کین یوسف به زندان خو گرفت
مردمان گویند خسرو چونی از سر کو ب عشق
چون بود، گویی که آن با زخم چوگان خو گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره درد و رنج ناشی از جدایی و عشق ناکام است. شاعر بیان میکند که دل به داغ هجران عادت کرده و نصیحتها برایش بیفایده شدهاند. او غم و جدایی را چنان عمیق و دشوار میبیند که آزادی دل در کنار معشوق را سخت میداند. عقل از او جدا شده و نمیتواند پاسخگوی مشکلات عشق باشد. شاعر همچنین به زحمت تحمل چهره محبوبش اشاره میکند و از بیاقبالی چشمش گلایه میکند. در ادامه، او درباره زندگی و مرگ و اعتقاد به عشق صحبت میکند، و میگوید که محبت معشوق ممکن است همیشه در دل بماند، حتی اگر او در دنیای دیگری زندگی کند. نهایتاً، شاعر به حالات و احساسات مختص به عشق و جدایی اشاره میکند و از درد و زخم این عشق مینالد.
هوش مصنوعی: روزی بر انسان میگذرد که دلش به تحمل درد جدایی عادت میکند. نصیحتها دیگر به دلش نمینشیند و چنین دلی که در این حال قرار گرفته، دیگر باز نمیگردد.
هوش مصنوعی: آزاد بودن کار آسانی نیست، زیرا وقتی دل با معشوقش همراه میشود، انگار از بدن جدا میشود و این جدایی برای قلبی که با جانش آشتی کرده، بسیار دشوار است.
هوش مصنوعی: عقل من از دست رفت و از او پرسیدم که چه اتفاقی افتاده است. او پاسخ داد که ما که درک و فهم داریم، نمیتوانیم با انسانهای دیوانه کنار بیاییم.
هوش مصنوعی: من شبی مانند کوه، از دل سنگین خود رنج میبرم؛ اما روزهای شاد و روشن را فقط آن ذرهای تجربه میکند که با خورشید درخشان آشنا شده است.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم زیبایی چهرهات را تحمل کنم، هرچند میدانم که چشم ناامید من به خاطر رفت و آمدهای بیفایدهاش عادت کرده است.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم دیدار تو را تحمل کنم، هر چند که میدانم. چون چشمان نامناسب من به دیدن دور از تو عادت کرده است.
هوش مصنوعی: کیست که از درد و تشنگی اسکندر خبر دارد؟ خضر تنها که با آب حیات آشنا است، چگونه میتواند به او کمک کند؟
هوش مصنوعی: دل به زلف تو دلباخته، اما نباید انتظار بوی مسلمانی از آن داشته باشی، چون سالها در سرزمین کافران زندگی کرده و به آنها عادت کرده است.
هوش مصنوعی: اگر خیال تو تسلیدهنده دل من شده است، باز هم آن را دور نکن و بگذار همچنان در دل من بماند. این یوسف (که در اینجا به عشق یا آرزو اشاره دارد) به زندان عشق عادت کرده است.
هوش مصنوعی: مردم میگویند ای خسرو، چطور هستی؟ از عشق خود چه احوالی داری؟ انگار که تو با زخمهای عشق عادت کردهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل که روزی چند با دیدار جانان خو گرفت
عمرها جان کند تا با درد هجران خو گرفت
نیست میل بزم وصل از کلبه هجرم که چغذ
کم رود سوی عمارت چون به ویران خو گرفت
یاد مرهم بر دل من سخت می آید چو تیر
[...]
یک نظر دیدم و دل با نیش مژگان خوگرفت
یک تبسم کرد و سر با ترک سامان خوگرفت
آرزو دارم که جان در پایش افشانم، ولی
ترسم از تنهایی دردش که با جان خو گرفت
پیرهن پنهان درم دانم زهم دور افکند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.