اگر تو سرگذشت من بدانی
دگر افسانه مجنون نخوانی
همی گوید «برو بیدار می باش
مکن تعلیم سگ را پاسبانی »
ز من پرسی که همدردان چه کردند؟
ترا دادند جان و زندگانی
مرا گرد سر آن چشم گردان
که تا بر من فتد آن ناتوانی
نماندم استخوانی هم که باری
سگ تو باشد از من میهمانی
طبیبم داغ فرماید، نداند
که صد جا بیش دارم در نهانی
به بالینش منالید، ای اسیران
که بس شیرین بود خواب گرانی
مرا جان در وفاداری برآمد
هنوز اندر حق من بدگمانی
به قتل خسرو آمد عشق و شادم
که یاری همرهی شد آن جهانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دردی عمیق و دلبستگی ناامیدکننده سخن میگوید. او به مخاطب میگوید که اگر از سرگذشت او آگاه شود، دیگر داستان مجنون را فراموش میکند. شاعر از زجر و غم خود صحبت میکند و به شرایط و دردهایش اشاره میکند. او از وفاداریاش میگوید و اینکه دیگران نمیتوانند درک کنند که چه عواطف و تلاشهایی پشت سر دارد. در نهایت، عشق او را به قتل میکشاند و از این رو، پیامدهای عشق و رفاقت را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: اگر داستان زندگی من را بدانی، دیگر داستان عشق مجنون را نخواهی خواند.
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که باید هوشیار باشی و از اطراف خود غافل نشوی و حواست به آدمهای بیارزش نرود، مانند اینکه به یک سگ یاد بدهی که چطور پاسبانی کند. در واقع به اهمیت بیداری و آگاهی در زندگی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: از من میپرسی که دوستان ناهمدرد چه کار کردند؟ آنها جان و زندگی تو را به تو دادند.
هوش مصنوعی: به دور آن چشمان زیبا میچرخم، چون خواهم که آن ناتوانی بر من افتراضی کند.
هوش مصنوعی: من هیچ چیزی از خودم ندارم که به درد تو بخورد یا به عنوان یادگاری برایت بماند.
هوش مصنوعی: من پزشکم میگوید که درد من را درمان کند، اما نمیداند که من در دل و درونم، دردهای بیشتری دارم که پنهان است.
هوش مصنوعی: به کنار بستر او نروید، ای کسانی که در بند عشق هستید، چرا که خواب سنگین او بسیار دلنشین و شیرین است.
هوش مصنوعی: عشق و وفاداری من به تو به حدی است که جانم در این راه فدا میشود، اما هنوز هم نسبت به من بدگمانی میکنی.
هوش مصنوعی: عشق باعث شد که خسرو کشته شود و من خوشحالم که همیار و دوستی از آن دنیا در کنارم است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
به جام اندر تو پنداری روان است
و لیکن گر روان دانی روانی
به ماهی ماند ، آبستن به مریخ
بزاید ، چون فراز لب رسانی
شکفته شد گل از باد خزانی
تو در باد خزانی بی زیانی
همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل
چه چیزی مردمی یا بوستانی
ز بوی موی پیچان سنبلی تو
[...]
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
و لیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.