گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چشمت که میان خواب نازست

یا رب که چه شوخ و دلنوازست

هر لحظه ز نیش غمزه تو

صد رخنه به روزه و نمازست

خونها همه خورد، این چه شکل است؟

دلها همه برد، این چه نازست؟

محمود به خاک شد هنوزش

دل سوی کرشمه ایازست

شبها غم خود به شمع گویم

کو نیز ز محرمان رازست

سوزنده کسیم نیست جز شمع

کان سوخته سر گدازست

فریاد رسی که در همه وقت

بر غمزدگان در تو بازست

جانا، تو به خواب شو که مستی

افسانه عاشقان درازست

سوز دل و آب چشم خسرو

بپذیر که از سر نیازست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode