گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بیا شبی بر من سرخوش از شراب شده

که بهر نقل تو دارم دلی کباب شده

خراب کرده همه عاقلان عالم را

خصلت چو هر سر مه بر سر شراب شده

شب است زلف تو یکسو شده ز رخ، می نوش

کنون که ابر گشاده ست و ماهتاب شده

وفا مکن که بود عیب خوبرویان را

که جان دوست گذارند تا خراب شده

بهشت روی تو بادا همیشه خوش، هر چند

که هست بهر من آن دوزخ عذاب شده

در آب کرده ز سوز آفتاب خود را غرق

رخت چو غرق خوی از تف آفتاب شده

بسان طفل کز آواز خوش به خواب شود

ز آه و ناله من بخت من به خراب شده

من از تو باده طلب کرده و تو با دشنام

جواب داده و من مست آن جواب شده

مگو که گریه خون نیستش ز دوری من

چنین که از غم تو خون خسرو آب شده

 
 
 
صائب تبریزی

ز خط عذار تو تا عنبرین نقاب شده

ز هاله خوبی مه پای در رکاب شده

خطی که روی بتان را برآورد ز حجاب

مه عذار ترا پرده حجاب شده

ز زلف چون به خط افتاد کار خوشدل باش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه