گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای آمده جان هر شکسته

می ده ز شکسته بر شکسته

نشکسته ام از تو هیچ عهدی؟

ای عهد ببسته بر شکسته!

کم کرده درست هیچ عاشق

وصفی ز لبت، مگر شکسته

گل خنده لعل شکرینت

قدر گل و گل شکر شکسته

تا طوق سگ تو سازد ایام

عشاق ترا کمر شکسته

نشکسته به هیچ زر ز تو کس

الا که به روی زر شکسته

دریاب که خسرو از هویت

مانده ست چو مرغ پر شکسته

 
 
 
مجیرالدین بیلقانی

شاها! تویی آنکه از دل تست

آوازه ماه و خور شکسته

صد بار کف چو آفتابت

بر ابر بهار بر شکسته

بر چهره ملک دست فتحت

[...]

نظامی

می‌بود چو مراغ پر شکسته

زان ضربه که خورد سرشکسته

عراقی

ای راحت روح هر شکسته

بخشای به لطف بر شکسته

بر جان من شکسته رحم آر

کاشکسته‌ترم ز هر شکسته

پیوسته ز غم شکسته بودم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه