گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بیا، ای باغ جان، تا بنگرم سرو روان تو

مرا، دربان، رها کن تا بمیرد باغبان تو

ز فریادم بنالد کوه و ره ندهی به سوی خود

تعالی الله چه سنگ است این دل نامهربان تو

بسوزم و آه برنارم، گرفتم مردمی آمد

نه آخر دوستم من، چون روا دارم زیان تو

بخواهی دید کز ظلم تو ناگه بهترین روزی

من مظلوم خواهم هر دو دست اندر عنان تو

مرا گفتی «که باشی تو که بوسی آستان من »

گر آن گستاخیم بخشی، غلام رایگان تو!

وگر زین ننگ می داری که خود را ز آن تو گفتم

من تنها از آن خود، دل و جانم از آن تو

تو آگه نی و من با تو ازینسان عشق می سازم

که خود را گه گهی دشنام گویم از زبان تو

رقیبا، گفتیم کو گفت خاکم در دهان کردی

تو گر این راست می گویی، شکر اندر دهان تو

به حیله زیستی خسرو که دی پیش آمد و دیدی

کنون باز آمد آن مردم کش، اینک بهر جان تو

 
 
 
اوحدی

به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو

که نام من نفرمایی فراموش از زبان تو

ز سود من، نپندارم، ترا هرگز زیان دارد

که سود تست سود من، زیان من زیان تو

تو و من در میان ما کجا گنجد؟ که اینساعت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
شیخ بهایی

نمودم باغبان را سرو، از او جستم نشان تو

که نامد این چنین نخلی به گشت بوستان تو

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شیخ بهایی
صائب تبریزی

ندارد اختیار در گشودن باغبان تو

که در را می گشاید جوش گل در گلستان تو

ز ابروی تو دارد هر سر مو شوخی مژگان

پر سیمرغ بخشد تیر بی پر را کمان تو

ز منعم کاسه همسایه خالی برنمی گردد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سعیدا

به دل ها ناوک انداز است دایم ابروان تو

جدا هرگز ندیدم تیر مژگان از کمان تو

به غیر از خویش رفتن چارهٔ دیگر نمی بینم

که باشد بی نشانی یک نشانی از نشان تو

اگرچه پیش از این نشنیده بودم زان دهان حرفی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه