من اینجا و دل گمره در آن کو
از آن گمگشته مسکین نشان کو
مگو، ای پندگو، بی او بزی خوش
خوشم گر زنده مانم، لیک جان کو
مرا گویی که رو با صابری ساز
تو خود می گویی اما گو که آن کو
به دل گویم که غمها خواهمش، گفت
چو او پیش نظر آید، زبان کو
بپرس این ناتوان را، پیش تر زانک
بپرسی خلق را کان ناتوان کو
پس از مردن دعای تربت من
بسندست آنکه گویی، گو فلان کو
به گستاخی حدیث بوسه گفتم
به خنده گفت کای خسرو، دهان کو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زهی اسرار ما اسرار دان کو
یکی بیننده داننده جان کو
خداوندا چو تو صاحب قران کو
برابر با مکان تو مکان کو
زمان محتاج و مسکین تو باشد
تو را حاجت به دوران و زمان کو
کسی کو گفت دیدم شمس دین را
[...]
همه عالم گدای نان و نان کو
بغیر از قرص مه از نان نشان کو
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.