گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

مانا که بگشاید دلم، بندی ز گیسو باز کن

گم گشتگان عشق را پنهان یکی آواز کن

غمهاست در هر دل ز تو، هر یک به دیگر چاشنی

ما نیز گرم ذوق غم با هر یکی انباز کن

گو تا مرا در کوی تو سوسند پیش عاشقان

بازار تو چون گرم شد، بر من دو دیده باز کن

گه جان درون و گه برون، کارم مگر یکتا شود

نازی که اول کرده ای، یک بار دیگر باز کن

پیش رقیب کافرت در داد ما را چشم تو

گر ذکر کشتن می کنی، هم ذکر آن غماز کن

باز آمد این باد صبا، آورد بویی از چمن

ای مرغ جان، بشکن قفس، هم سوی او پرواز کن

بگشاد عشق از دیده خون، نالان شو، ای شخص نگون

آمد شراب تو کنون، جنگ کهن را ساز کن

چون زاهد ما توبه را بشکست، عاشق شد ترا

خواهی برو جرعه فشان، خواهیش سنگ انداز کن

گر بت پرستان را رسد بر تارک از خواری لگد

آغاز آن، ای محتسب، زین پیر شاهد باز کن

خسرو، تو بر وی کی رسی، لیکن به کویش کن گذر

در خاک با هر ذره ای بنشین، بیان راز کن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
محتشم کاشانی

در پرده عشق آهنگ زد ای فتنه قانون ساز کن

صحبت گذشت از زمزمه ای دل خروش آغاز کن

دست خرد کوتاه شد از ضبط ملک عافیت

ای عشق فرصت یافتی بنیاد دست انداز کن

آمد صدای طبل باز از صید گاهی در کمین

[...]

غبار همدانی

هان ای مُغَنّی صبح شد برخیز و چنگی ساز کن

ناخن براندامش بزن وز خواب چشمش باز کن

برخاست مرغ صبح خوان برداشت نوبت را فغان

از خواب مستی خیز هان برگ صبوحی ساز کن

ساقی بهنگام صبوح آن جام راحت بخش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه