گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

جانا، گذری به بوستان کن

باده خور و رخ چو ارغوان کن

جان ها که گرانست نرخ ایشان

یک بار بخند و رایگان کن

از غمزه روانه کن خدنگی

یک جان مرا هزار جان کن

گر می کشیم ز کس چه پرسی؟

چیزی که ترا خوش آید، آن کن

زن در دل خسرو آتش، اما

خود را ز میانه بر کران کن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

ای بلبل خوشنوا فغان کن

عید است نوای عاشقان کن

چون سبزه ز خاک سر برآورد

ترک دل و برگ بوستان کن

بالشت ز سنبل و سمن ساز

[...]

جهان ملک خاتون

ساقی قدحی ز می روان کن

درمان خمار خستگان کن

هر چند ز جور دور پیرم

می در ده و دیگرم جوان کن

ای مطرب عشق ساز بنواز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه