گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دریاب که من طاقت هجر تو ندارم

بشتاب که افتاد به جان بهر تو کارم

از من تو کران کردی و خون ماند به چشمم

گوهر ز برم رفته و دریا به کنارم

هر روز دم سرد، مگر باد خزانم

هر لحظه زنم اشک، مگر ابر بهارم

هر شب ز پی طالع بد تا به سحرگاه

قطره ز مژه بارم و سیاره شمارم

آن دل که ز من بستده ای بهر خدا را

بسپار به من تا به خدایت بسپارم

گر صد ستم از بهر تو بر روی من آید

آرم همه بر خویش و به روی تو نیازم

هشدار، دل خسرو اگر زلف تو گیرد

تا ناله شبگیر به رویت نگمارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode