گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بحل کن آن همه خونها که در غمت خوردم

که عمری از دل و جان شکر این کرم کردم

حدیث وصل نگویم که گفته شد روزی

ز بخت بد چه لگدها که بر جگر خوردم

بمردم و ندهم درد خود برون، زیراک

کجاست دل که شناسد حلاوت دردم

چنان خوش است جفایت که گر تو تیر زنی

قبول اگر نکنم من به دیده، نامردم

چه کارم آید، اگر خاک کوی تو نشود؟

تنی که از پی این سالهاش پروردم

شبی که گرد سر کوی تو توانم گشت

به عشق گرد سر خود هزار می گردم

به کوی تو چو شوم خاک، نیست غم به جز آنک

صبا ز کوی تو سوی دگر برد گردم

گریست خون به جفای تو، خسروا، صد شکر

که سرخ کرد به گاه وفا رخ زردم

 
 
 
مولانا

بدار دست ز ریشم که باده‌ای خوردم

ز بیخودی سر و ریش و سبال گم کردم

ز پیشگاه و ز درگاه نیستم آگاه

به پیشگاه خرابات روی آوردم

خرد که گرد برآورد از تک دریا

[...]

سعدی

هزار عهد بکردم که گرد عشق نگردم

همی برابرم آید خیال روی تو هر دم

نخواستم که بگویم حدیث عشق و چه حاجت

که آب دیده سرخم بگفت و چهره زردم

به گلبنی برسیدم مجال صبر ندیدم

[...]

حکیم نزاری

شبانِ تا به سحر گردِ شهر می گردم

کسی نکرد ازین بی خودی که من کردم

به اختیار گدا دل به پادشاه دهد

به دستِ خود چه بلا با سر خود آوردم

غم نمی خورد آن کس که در محبّتِ او

[...]

اهلی شیرازی

ز درد درد تو بسیار خون دل خوردم

خمیر عیش ولی شد سرشته زان دردم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه