گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

اگر چه از تو دل خسته و غمین دارم

بدین خوشم که بتی چون تو نازنین دارم

برای آن که کشم پیش چشم بیمارت

متاع عافیت اینک در آستین دارم

به بند زلف تو زنجیر جان خود سازم

دل ستم زده را چند گه براین دارم

به وصل تو چه بیارم نمود گستاخی

که شحنه ای چو فراق تو در کمین دارم

به ناز بینی و بدخو شدی و هم بد نیست

که دلبری چو تو بدخوی و نازنین دارم

مرا اگر چه که بر دست غم فروخته ای

هنوز داغ غلامیت بر جبین دارم

اگر چه خسرو روی زمین شدم به سخن

هم از وفا سوی تو روی بر زمین دارم

 
 
 
اهلی شیرازی

اگر تو جان طلبی جان در آستین دارم

وگر سرم سر تسلیم بر زمین دارم

نعیم جنت و عیش جهان کمست بهم

من از توهم آن دارم و هم این دارم

گرم فرشته چو آدم کند سجود رواست

[...]

محتشم کاشانی

ز بس که مهر تو با این و آن یقین دارم

به دوستی تو با کائنات کین دارم

زمانه دامن آخر زمان گرفت و هنوز

من از تو دست تظلم در آستین دارم

تو اجتناب ز غیر از نگاه من داری

[...]

وحشی بافقی

دلی و طاقت سد آه آتشین دارم

همین منم که دل و طاقت چنین دارم

نعوذباله اگر بگذری به جانب غیر

تو می‌خرامی و من رشک بر زمین دارم

به راندن از تو شکایت کنم خدا مکناد

[...]

نظیری نیشابوری

همیشه گریه تلخی در آستین دارم

به نرخ زهر فروشم گر انگبین دارم

به باد و برقم از احوال خویش در گفتار

که ابر در گذر و تخم در زمین دارم

کسی که خانه به همسایگی من گیرد

[...]

صائب تبریزی

چو خامه معنی نازک در آستین دارم

چرا ز سرزنش تیغ دل غمین دارم

چو آفتاب مرا چرخ خاکمال دهد

به جرم این که سخنهای آتشین دارم

به فکر معنی نازک شدم چو مو باریک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه