غمم بکشت که از یار ماندهام، چه کنم؟
به دست هجر گرفتار ماندهام، چه کنم؟
نماند طاقت زاری و نالهام، آن شوخ
نمیرود ز دل زار، ماندهام، چه کنم؟
برون دهم غم هجران و باورم نکند
اسیر صحبت اغیار ماندهام، چه کنم؟
شدم ز یار و ز خویش و ز جان و دل بیزار
که هم ز خویش و هم از یار ماندهام، چه کنم؟
همی کشند که منگر به روی خوب چو ما
به عالم از پی این کار ماندهام، چه کنم؟
همی کنند ملامت که چند گریه خون
ز زخم غمزه، دل افگار ماندهام، چه کنم؟
رقیب گفت که «مخمور از چهای، خسرو؟»
بسی شب است که بیدار ماندهام، چه کنم؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.