گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هرگز ز دور چرخ وفایی نیافتم

وز گلشن مراد صفایی نیافتم

گر همچو نای در شغب آیم، عجب مدار

کز چنگ روزگار نوایی یافتم

ایام ناشتا صفت آمد از این قبل

بر خوانچه امید صلایی نیافتم

دردم ز حد گشت و صفایی نشد پدید

کارم به جان رسید و دوایی نیافتم

خونم بریخت عالم و خون دگر ز چشم

عمدا بریختم که بهایی نیافتم

سلطانیا، به صحبت دشمن گذار عمر

کز دوستان عهد وفایی نیافتم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode