گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

زلف تو به هر آب مصفا نتوان شست

الا که به خونابه دلها نتوان شست

هر شب من و از گریه سر کوی تو شستن

بدبختی این دیده که آن پا نتوان شست

دریا ز پی بخت بد از دیده چه ریزم

چون بخت بد خویش به دریا نتوان شست

عشق از دل ما کم نتوان کرد که ذاتی ست

چون مایه آتش که ز خارا نتوان شست

از دردی خم شوی مصلای من امشب

کز آب دگر این لته ما نتوان شست

نوشیم می و بر سر خود جرعه فشانیم

هر جای که جرعه چکد آنجا نتوان شست

ای دوست، به خسرو برسان شربت دردی

کز زمزم کعبه دم سگ را نتوان شست