زلف تو به هر آب مصفا نتوان شست
الا که به خونابه دلها نتوان شست
هر شب من و از گریه سر کوی تو شستن
بدبختی این دیده که آن پا نتوان شست
دریا ز پی بخت بد از دیده چه ریزم
چون بخت بد خویش به دریا نتوان شست
عشق از دل ما کم نتوان کرد که ذاتی ست
چون مایه آتش که ز خارا نتوان شست
از دردی خم شوی مصلای من امشب
کز آب دگر این لته ما نتوان شست
نوشیم می و بر سر خود جرعه فشانیم
هر جای که جرعه چکد آنجا نتوان شست
ای دوست، به خسرو برسان شربت دردی
کز زمزم کعبه دم سگ را نتوان شست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.