گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

نمی داند مه نامهربانم

که دور از روی خوبش بر چه سانم؟

چو زلف بیقرارش بیقرارم

چو چشم ناتوانش ناتوانم

برو باد و گدایی کن به کویش

بگو با آن مه نامهربانم

«که گرچه می نهی بار فراقم

وگرچه می زنی تیغ زبانم

هنوزم مهرت اندر سینه باشد

اگر در خاک ریزد استخوانم »

بپرس از شمع حال سوز خسرو

که تا گوید که شبها بر چه سانم

 
 
 
باباطاهر

دلا از دست تنهایی به جانم

ز آه و نالهٔ خود در فغانم

شبان تار از درد جدایی

کند فریاد مغز استخوانم

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
نظامی

تو را جویم ز هر نقشی که دانم

تو مقصود‌ی ز هر حرفی که خوانم

مشاهدهٔ ۱۷ مورد هم آهنگ دیگر از نظامی
عطار

ز تو گر یک نظر آید به جانم

نباید این جهان و آن جهانم

مرا آن یک نفس جاوید نه بس

تو دانی دیگر و من می ندانم

اگر گویی سرت خواهم بریدن

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۷۰ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

چه نزدیک است جان تو به جانم

که هر چیزی که اندیشی بدانم

از این نزدیکتر دارم نشانی

بیا نزدیک و بنگر در نشانم

به درویشی بیا اندر میانه

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه