تا شد ز مطلع غیب خورشید حسن طالع
عشاق بینوا را مسعود گشت طالع
ما از جهان ملولیم از خویش و غیر فارغ
گشته به نیم جرعه در کنج دیر قانع
ساقی، بیار جامی کز خود رهم زمانی
مگذار تا گذارم بی باده عمر ضایع
جز جام تو ننوشند عشاق در خرابات
جز نام تو نگویند زهاد در صوامع
چون قیل و قال هر کس با مست در نگیرد
در حق ما نباشد پند فقیه نافع
حال درون پر خون از خلق چون بپوشم
چون کرد پیش مردم اشکم بیان واقع
بگذر ز خویش خسرو، گر وصل یار جویی
زان رو که نیست جز تو در راه وصل مانع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صاحبی که گردون گرد از جهان برآرد
گر یک نفس نباشد در حفظ تو طبایع
از حضرت تو لفظی وز نه فلک معانی
از خامهٔ تو حرفی وز صد کتب شرایع
کلک وانا ملت را زیبد که هست و باشد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.