امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۴

دل ز تن بردی و در جانی هنوز

دردها دادی و درمانی هنوز

آشکارا سینه‌ام بشکافتی

همچنان در سینه پنهانی هنوز

مُلک دل کردی خراب از تیغِ کین

واندر این ویرانه سلطانی هنوز

هر دو عالم قیمت خود گفته‌ای

نرخ بالا کن که ارزانی هنوز

خون کس یارب نگیرد دامنت

گر چه در خون ناپشیمانی هنوز

جور کردی سال‌ها چون کافران

بهر رحمت نامسلمانی هنوز

ما ز گریه چون نمک بگداختیم

تو به خنده شکّرستانی هنوز

جان ز بند کالبد آزاد گشت

دل به گیسوی تو زندانی هنوز

پیری و شاهدپرستی ناخوش است

خسروا، تا کی پریشانی هنوز