ای ز چون تو بت شده، صد پارسا زنار دار
آفتابی، روی ما در قبله دیدار دار
چون غم و اندوه خالت را فراوان پیشوا
در بلا و فتنه چشمت را هزاران کار دار
رشکم آید ز آنچه غمهایت، دگر یاران خورند
آن همه یک جا کن و پیش من غمخوار دار
ناوکی زن بر دلم کز زحمت خود وا رهم
خویش را بهر دلم یک دم درین پیکار دار
درد دل چون از تو یادم می دهد، مرهم مکن
بر دگر دلها در آویز و دلم افگار دار
من نه آن یارم که دارم پیش تو خود را عزیز
راضیم، خواهی عزیزم دار و خواهی خوار دار
از چو تو هندوی کافر کیش گل چهره ست دنگ
گل به هندستان بود چون برهمن زنار دار
رنگ می آرد کف پایت ز خون چشم من
یک دمی پا را بر این دو دیده خونبار دار
چند گویی نیست بیهوشی مشتاقان زمن
می توانی، خسرو بیچاره را هشیار دار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که او معشوق دارد گو چو من عیار دار
خوش لب و شیرین زبان خوش عیش و خوش گفتار دار
یار معنی دار باید خاصه اندر دوستی
تا توانی دوستی با یار معنی دار دار
از عزیزی گر نخواهی تا به خواری اوفتی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.