گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

حد حسنت گر اهل دل بدانند

دو عالم در ته پایت فشانند

مسیح و خضر را آن روی بنمای

بکش، جانا، مرا، گر زنده مانند

مبین کایینه لافد از ضمیرت

که می گوید دروغی راست مانند

لبت را جان توان خواندن، ولیکن

نمی دانم که آن خط را چه خوانند؟

مرنج، ای پاکدامن، عاشقانت

اگر بر چشم تر دامن فشانند

نخواهم زیست زخم عشق کاریست

رقیبان را بگو تیغم نرانند

مکن بر ما نصیحت ضایع، ای دوست

که مستان لذت تقوی بدانند

بگویش، ای صبا، گه گه پس از ما

که اهل خاک خدمت می رسانند

نه جایی کز گل رویت چکد خون

دو چشم خسرو آنجا خون چکاند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

در درج سخن بگشای بر پند

غزل را در به دست زهد در بند

به آب پند باید شست دل را

چو سالت بر گذشت از شست و ز اند

چو بردل مرد را از دیو گمره

[...]

انوری

یکی و پنج و سی وز بیست نیمی

وگر قدرت بود فرسنگکی چند

چو زین بگذشت و ما و مطرب و می

گناه از بنده و عفو از خداوند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه