خواهم که سیر بینم روی چو یاسمینش
لیک آفتی ست فتنه، می ترسم از کمینش
بسیار زهد و توبه باطل شد از لبانش
فتنه ست آنکه گه گه بینند شرمگینش
دل رفت و روزها شد کز وی خبر نیامد
ای دور مانده چونی در زلف عنبرینش
طاقت ندارد آن رخ از نازکی نفس را
ای باد تند مگذر بر برگ یاسمینش
ای جامه دار، ازینسان چستش مبند یکتا
کز بخیه نقش گیرد اندام نازنینش
باری به تیغ راندن آن ساعدش ببینم
خیز، ای رقیب بدخو، بر مال آستینش
گویند شادمان شو شستی، ز غمزه او
من پشتیی که دارم کایمن شوم ز کینش؟
من خود ز بهر خوبی بر روی او نیارم
لیکن تو گفت بشنو، بدخو مکن چنینش
خسرو، به یک نظاره دل را به باد دادی
گر جان به کارت آید بار دگر مبینش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دارد به سجده شبها به روی بر زمینی
بنگر که نور طاعت می تابد از جبینش
در حسن دارد آنی از لطف هم دهانی
چندانکه باز جونی آن هست و نیست اینش
آن لب به آستین ها چون پاک کردی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.