دارد به سجده شبها به روی بر زمینی
بنگر که نور طاعت می تابد از جبینش
در حسن دارد آنی از لطف هم دهانی
چندانکه باز جونی آن هست و نیست اینش
آن لب به آستین ها چون پاک کردی
نقل و شکر شد آنجا ریزان ز آستینش
از می دانی چراست همدم خال و خطش به لبها
و برخاستند او را بردند عقل و دینش
میکرد جان عاشق بر دلبران گرانی
بگذاشتند او را بردند عقل و دینش
بی تو کجا بت چین یک جا قرار گیرد
گر دست و پا ببندند صورتگران چینش
خون کمال گفتی ریزم به خاک این در
جا در بهشت سازد گر می کشی چنینش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواهم که سیر بینم روی چو یاسمینش
لیک آفتی ست فتنه، می ترسم از کمینش
بسیار زهد و توبه باطل شد از لبانش
فتنه ست آنکه گه گه بینند شرمگینش
دل رفت و روزها شد کز وی خبر نیامد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.