حاجی احمد گله میکرد که در خانه مرا
نیست برگ و شده ام راضی ازین غصه به مرگ
گفتم ای کله کدو فهم نشد اینقدرت
که زمستان نبود هیچ کدو خانه به برگ
|
غیرفعال و فعال کردن دوبارهٔ حالت چسبانی نوار ابزار به بالای صفحات |
|
راهنمای نوار ابزار |
|
پیشخان کاربر |
|
اشعار و ابیات نشانشدهٔ کاربر |
|
اعلانهای کاربر |
|
ادامهٔ مطالعه (تاریخچه) |
|
خروج از حساب کاربری گنجور |
|
لغزش به پایین صفحه |
|
لغزش به بالای صفحه |
|
لغزش به بخش اطلاعات شعر |
|
فعال یا غیرفعال کردن لغزش خودکار به خط مرتبط با محل فعلی خوانش |
|
فعال یا غیرفعال کردن شمارهگذاری خطوط |
|
کپی نشانی شعر جاری در گنجور |
|
کپی متن شعر جاری در گنجور |
|
همرسانی متن شعر جاری در گنجور |
|
نشان کردن شعر جاری |
|
ویرایش شعر جاری |
|
ویرایش خلاصه یا برگردان نثر سادهٔ ابیات شعر جاری |
|
شعر یا بخش قبلی |
|
شعر یا بخش بعدی |
حاجی احمد گله میکرد که در خانه مرا
نیست برگ و شده ام راضی ازین غصه به مرگ
گفتم ای کله کدو فهم نشد اینقدرت
که زمستان نبود هیچ کدو خانه به برگ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: حاجی احمد از کمبود برگ در خانهاش شکایت میکند و به خاطر این غم به مرگ راضی شده است. به او میگویم که متوجه نشده است که در زمستان هیچ کدو در خانه برگ ندارد.
هوش مصنوعی: حاجی احمد ناراحتی خود را بیان میکند که در خانهاش چیزی نیست و به همین خاطر به مرگ راضی شده است.
هوش مصنوعی: به شخصی گفتم که ای بیخبر، نمیفهمی که در زمستان هیچ کدویی در خانهای نیست که با برگ پوشیده نشده باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.