کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۶۹

حاجی احمد گله میکرد که در خانه مرا

نیست برگ و شده ام راضی ازین غصه به مرگ

گفتم ای کله کدو فهم نشد اینقدرت

که زمستان نبود هیچ کدو خانه به برگ