گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

باز دست از جانفشانان بر فشاندی

داد بیدادی ز مظلومان ستاندی

رفتی و آن عارض چون آب و آتش

یاد گارم در دل و در دیده ماندی

بر تو گفتی سوره ای خوانم چو میری

مردم و الحمدالله هم نخواندی

داشتی در سر که خونم ریزی از چشم

کامت این بود از دلم این نیز راندی

جای ده اشک مرا بر خاک آن در

کز پی این وعده بسیارش دواندی

می رسد بر آسمان دود دل من

قصه سوزم بدین غایت رساندی

پیش خود بنشان کمال او را ازین پس

غم مخور از سوختن آتش نشاندی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode