گنجور

 
کمال خجندی

ای شیشهٔ دل ما در زیر پا شکسته

سنگیندلی گزیده عهد و وفا شکسته

با طاق های ابرو دلها شکسته هر سو

ما را بسیار شیشه دیدم از طاق ها شکسته

بود آرزوی زلفت دلهای عاشقانرا

آن آرزوی دلها باد صبا شکسته

با قامت تو طوبی در لطف کرده دعوی

شرط ادب ندانست آن شاخ پا شکسته

نامت زبان خامه چون برده پیش نامه

از غصه جدائی هر یک جدا شکسته

چون غنچه درنگنجم در پیرهن زشادی

آن دم که بهر قلم عطف قبا شکسته

دی گفت خاک پایم خون کمال ارزد

بر عادت بزرگی خود را بها شکسته