ای روان گرد درت اشک روان پیوسته
به فلک بی تو مرا آه و فغان پیوسته
در چمن چون ورق عارض و رخسار تو نیست
گل سرخ این همه بر سرو روان پیوسته
تا لبم پای نو بوسید و زبان نام تو برد
این جدا شکر تو می گوید و آن پیوسته
تا به تیر مژه دل صید کنی از چپ و راست
ز ابروان چشم تو دارد دو کمان پیوسته
خاک پای تو ز صد میل مرا در نظر است
باد آن سرمه به چشم نگران پیوسته
در دهان جای حدیث دگری نیست که هست
سخن آن لب و دندان به زبان پیوسته
به وصال لب او یافته تا جسته کمال
زندگانی چو تن گشته به جان پیوسته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روی زیبا نتوان داشت نهان پیوسته
خاصه رویت که به روحست و روان پیوسته
زلف از دست بدادیم و ز دل خون بچکید
گویی آن زلف رگی بود به جان پیوسته
آبم از دیده روانست و خیال قد او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.