گنجور

 
کمال خجندی

از فرقت تو هر دم خون بارم از دو دیده

گر دیدنت نباشد بیزارم از دو دیده

چشمم نمی تواند روی رقیب دیدن

آری همین توقع میدارم از دو دیده

گر نیستم به مهرت صادق چو صبح، بادا

همچون شفق پر از خون رخسارم از دو دیده

تا دیده دید رویت افتاد در بلا دل

افتد چنین بلاها هر بارم از دو دیده

بادم به دست و آتش در جان و خاک برسر

همواره آب حسرت می بارم از دو دیده

ز آندم که وقف عشقت کردم خرابه دل

تخم وفا و مهرت می کارم از دو دیده

گرچه کمال در جان درد تو کرد پنهان

چون آب می بخواند اسرارم از دو دیده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode